“مهربانی”
مهمترین اصل “انسانیت”است
اگر کسی از من کمکی بخواهد
یعنی من هنوز روی زمین ارزش دارم !
از دوست جدید رازت را پنهان کن
از دشمن قدیمی که طرح دوستی دوباره با تو ریخته خنجرت را
چون اولی باورت را نشانه می گیرد
دومی قلبت را
(نسرین بهجتی)
بعضیا هستن که تمام عمرشون رو سعی میکنن که رابطشون رو با یه آدم اشتباه درست کنن…
یاد گرفته ام
بگریم بی دغدغه
بخندم بی بهانه
برقصم بی ترانه
برنجم بی گلایه
و نظاره کنم آنچه نیستم
و نبینم آنچه هستم
جملات غمگین فاز سنگین
آدم های خوب نـه خاطره انـد نـه تاریـخ
بلکه حقیقت روزگارنـد…
ما بد نبودیم چون اصلا بلد نبودیم…
بزرگترین ضعفِ انسان ها
تردیدِ آنها است در این که به دیگران هنگامی که هنوز زنده هستند بگویند چقدر دوستشان دارند…
عشـق
قصــهای بـود که مادربــزرگ شـبهـای زمستـــان برایـــم میبافــت
یکـی از رو، دو تا از زیر
بالاپوشـی که هیـچگاه گرمــم نکـــرد !
اینکه می گویند
راه باز است و جاده دراز
یعنی راه رفتن باز است
اما جاده ی جبران دراز…
سرگرمی ام شده گرفتن فال حافظ و من خسته از جواب های تکراری :
“غم تمام می شود”
“غصه نخور”
“مشکلات حل می شود ”
و …
دلم می گیرد ، چرا حافظ نمی داند بی او هیچ چیز تمامی ندارد جز این زندگی ؟!
تــو هم تلخ بودی
تلــــخ درست مثل قطره های فلج اطفالی
که در کودکی به خوردم می دانند
غافل از اینکه این بار تلخی تــــو دلم را فلــــج کرد
تو را مثل قانون…
کسی رعایت نمی کند؛
چرا غمگینی دلم؟
تو را برای شکستن سرشته اند…!
پیام های غمگین و ناراحت کننده
بی پناهی یعنی
زیر آوار کسی بمانی
که
قرار بود
تکیه گاهت باشد…
بدترین درد اینه که ،
مخاطب های گوشیتو چک کنی
و بخوای با یکی درد و دل کنی
ولی . . .
هیچکس و پیدا نکنی . . .
دلت را هنـــگــامــی غم مـی گیــرد
که نــگــاهــت به دستـــانِ گـــره خورده ی
دو آدم،
خیـــره مـــی مـــاند!
به خـــــــدا
” دل ” آلزایمــــــــر نمی گیرد !
بفهمیــد آدم ها . . .
تـَـخــتـے ڪہ هـَـر شـَـبــ،
تــنــهــا؛
بــا یــادِ کــســے روش بــخوابـے،
تـَـخــتـــ نـیسـ ــتــ…
تــابــوتــه…
متن های سنگین با فونت شکسته
هَر وَقت دیدی حَریفِت دآره بَرَندِه میشِـہ ؛
یِـہ لَبخَند بزَטּ تآ بِـہ بُردِش شَڪ ڪُنِـہ !
یِـہ جآ هَست ڪِـہ بآیَد وآیستی
یِـہ جآ هَم هَست ڪِـہ بآیَد دَرری
اَمآ اَگِـہ جآیِ ایـטּ دو تآ بآ هَم عَوَض شِـہ
تآ آخَر عُمر بِدِهڪآر خودِتی
تو ایـטּ زَمونِـہ اَگِـہ میخوآی خوشبَخت شی
بآیَد زِندِگیتو بِـہ هَدَف گِره بزَنی ؛ نَـہ بِـہ آدَمآ ُ اَشیآء
برای کشتن کسی که توی دلت زندست باید روزی هزار بار بمیری . . .
اگــــــــر مـــے بــیــنــــے هــنـــــــوز تــنــهــــــام …
بـــــــﮧ خــــــاطـــــــــر عــشـــــق تــــــو نــیــســـت !!
مــن فــقـــــــط مـــــے تــــــرســـــــم ؛
مــــے تـــــــرســـــــم هـــمـــــــﮧ مــثـــــل تــــــو بـــــاشــــــنـد . . . !
راحــت از مــن گذشت…
اگر خدا هم راحــت از او بگذرد قیامـــت را من به پامیکنم
میدونی بن بست زندگی کجاست؟
وقتیه که نه حق رسیدن داری!
نه توان فراموش کردن !
شاد باش،
نه یک روز بلکه هزاران سال
بگذار آوازه شاد بودنت چنان در شهر بپیچد که رو سیاه شوند
آنانکه بر سر غمگین کردنت شرط بندی کرده اند.
دردهایت را دورت نچین که دیوار شوند،
زیر پایت بچین که پله شوند.
هیچ وقت نگران فردایت نباش،
خدای دیروز و امروزت،
فردا هم هست…
فرداهایتان قشنگ باد.
ان شب که شد زندگی ما اغاز
اغاز شدافسانه این سوز و گداز
دادند به ما دلی و گفتند بسوز
دیدند که سوختیم گفتند بساز
دردِ دِل کــه میکُنــی یعنـــی ضَعــف هایَــت را
درد هاَیــت را میگُذاری در سینـــی و تعــــارُف میکنــی
کــه هَــرکُدامَـــش را کــه میخواهنـد بردارنـــد تیــــز کننـــد تیــــغ کننـــد … و بزننـــد
اس ام اس تیکه دار و سنگین
هوایت که به سرم می زند دیگر در هیچ هوایی،
نمی توانم نفس بکشم!
عجب نفس گیر است هوای بــی تــــــــــــــو!
به آینه نگاه می کنم بیست و هفت بار عکس خودم را قد می کشم!
و به اندازه ی بیست و هفت سال کوچکتر می شوم!
گریه ام می گیرد،گریه می کنم!
بزرگ که می شوم بغض تمام گریه هایم را می خورد….
چقدر زود بزرگ شدم….
طلا باش تا اگر روزگار آبت کرد
روز به روز طرحهای زیباتری از تو ساخته شود
، سنگ نباش تا اگر زمانی خردت کرد
لگدکوب هر رهگذری بشوی …!
ﺗﻨﻬﺎ ﮐﻪ ﻫﺴﺘﯽ،
ﺩﺭ ﺑﻨﺪ ﮐﺴﯽ ﻧﯿﺴﺘﯽ ﺩﻟﺖ ﻧﻤﯽ ﻟﺮﺯﺩ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﺍﺧﻢ ﮐﻨﺪ،
ﻫﻔﺖ ﻃﺒﻘﻪ ﯼ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺭﻭﯼ ﺳﺮﺕ ﺧﺮﺍﺏ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﺗﻨﻬﺎ ﮐﻪ ﻫﺴﺘﯽ،
ﮔﺎﻣﻬﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ ﺍﺳﺘﻮﺍﺭﺗﺮ ﺑﺮﻣﯽ ﺩﺍﺭﯼ .
ﺍحساس ﻗﺪﺭﺕ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﮐﺴﯽ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﺩﻟﺖ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﺎﺯﯼ ﺑﮕﯿﺮﺩ ﮔﺎﻫﯽ ﺍﺯ ﺣﺲ ﺭﻫﺎﯾﯽ،
ﺑﻪ ﺭﻗﺺ ﻣﯽ ﺁﯾﯽ
امروز… من با همه تنهایی خود به یاد آن همه خاطره ها می نویسم..
به یادت هستم و شاید روزی…
غرق در تنهایی خود بنویسم..
من به یادت مردم…
ما انسان ها مثل مدادرنگی هستیم…
شاید رنگ مورد علاقه یکدیگر نباشیم!!!
اما روزی …
برای کامل کردن نقاشیمان به دنبال هم خواهیم گشت ..
به شرطی که همدیگر را تا حد نابودی نتراشیده باشیم….
گاهى … دلت”به راه” نیست!!
ولى سر به راهى …
خودت را میزنى به “آن راه” و میروى…
و همه، چه خوش باورانه فکر میکنند..
که تــو.. “روبراهى”….
متن های غم انگیز و دپرس
رفتن تو پایان این قصه نبود.
حالا من با این شهری که اغشته به بوی توست چه کنم!!
گاهی حتی با دلتنگیات هم لجبازی میکنی
تمام ثانیه هایت هم که تنگ شود هی میگویی الان است که نگرانم شود
دیگر باید سراغم را بگیرد
گاهی دلت میخواهد دلش را به شور بندازی
و به شوق بیایی از این همه خواستن
گاهی ……
گاهی ……
گاهی ……
خبرت هست که از خویش خبر نیست مرا
گذری کن که ز غم راهگذر نیست مرا
گر سرم در سر سودات رود نیست عجب
سر سودای تو دارم غم سر نیست مرا
ز آب دیده که به صد خون دلش پروردم
هیچ حاصل به جز از خون جگر نیست مرا
بی رخت اشک همی بارم و گل میکارم
غیر از این کار کنون کار دگر نیست مرا
محنت زلف تو تا یافت ظفر بر دل من
بر مراد دل خود هیچ ظفر نیست مرا
بر سر زلف تو زانروی ظفر ممکن نیست
که تواناییی چون باد سحر نیست مرا
دل پروانه صفت گر چه پر و بال بسوخت
همچنان ز آتش عشق تو اثر نیست مرا
غم آن شمع که در سوز چنان بی خبرم
که گرم سر ببرند هیچ خبر نیست مرا
تا که آمد رخ زیبات به چشم خسرو
بر گل و لاله کنون میل نظر نیست مرا
امیر خسرو دهلوی
به ره او چه غم آن را که ز جان میگذرد
که ز جان در ره آن جان جهان میگذرد
از مقیم حرم کعبه نباشد کمتر
آنکه گاهی ز در دیر مغان میگذرد
نه ز هجران تو غمگین نه ز وصلت شادم
که بد و نیک جهان گذران میگذرد
دل بیچاره از آن بیخبر است ار گاهی
شکوه از جور تو ما را به زبان میگذرد
آه پیران کهن میگذرد از افلاک
هر کجا جلوه آن تازه جوان میگذرد
چون ننالم که مرا گریه کنان میبیند
به ره خویش و ز من خندهزنان میگذرد
هاتف اصفهانی
حال این روزهای من
ﻧﻪ ﺣﻮﺻﻠـــﻪ ﯼ ﺩﻭﺳـــﺖ ﺩﺍﺷﺘــﻦ ﺩﺍﺭﻡ
ﻧﻪ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫـــــــﻢ ﮐﺴـﯽ ﺩﻭﺳﺘــﻢ ﺩﺍﺷﺘـﻪ ﺑﺎﺷﺪ
ﺍﯾـﻦ ﺭﻭﺯﻫـــﺎ ﺳـــــَــــﺮﺩﻡ …
ﻣﺜـﻞ ﺩﯼ , ﻣﺜـﻞ ﺑﻬﻤـــﻦ , ﻣﺜـﻞ ﺍﺳﻔﻨــــــﺪ
ﻣﺜـﻞ ﺯﻣﺴﺘــــﺎﻥ
ﺍﺣﺴــــــﺎﺳـﻢ ﯾـﺦ ﺯﺩﻩ
ﺁﺭﺯﻭﻫـــﺎﯾـﻢ ﻗﻨﺪﯾــــﻞ ﺑﺴﺘــﻪ
ﺍﻣﯿــــــﺪﻡ ﺯﯾــﺮ ﺑﻬﻤــﻦ ِ ﺳــﺮﺩ ِ ﺍﺣﺴــﺎﺳﺎﺗﻢ ﺩﻓــــــــﻦ ﺷـﺪﻩ ….
ﻧﻪ ﺑﻪ ﺁﻣـــــدنی ﺩﻝ ﺧﻮﺷــﻢ ﻭ ﻧﻪ ﺍﺯ ﺭﻓﺘـــــنی ﻏﻤﮕﯿــﻦ
ﺍﯾـﻦ ﺭﻭﺯﻫـــﺎ ﭘــُﺮ ﺍﺯ ﺳﮑـــــــــﻮﺗـﻢ ..
بعضی زخمها هستکه هر روز صبح ، باید پانسمانش را باز کنی وروش نمک بپاشی !تا یادت نرود…دیگر ،سراغ بعضی آدما نبــاید رفت
نقاشی هایم…
همیشه در نقاشی هایم یک چشم بود و یک ابرو که هیچگاه جفت نشد….
وصورتی که نیمی از آن را موهایی بلند پوشانده بود…
ولبخندی کج و بی روح…با نگاهی پراز تردید…
نمیدانم…شاید همیشه این من بودم در نقش های من!!…
شاید…این منه تنهای خویش بودم
که بازبان بی زبانی تنهایی پنهان شده در لابلای موهای ژولیده
خویش را بر دل کاغذی سفید به نمایش میگذاشتم….
چقدر تلخ است آدم به تنهایی خود اعتراف کند…
غربت که شاخ و دم ندارد….!!!وقتی بین آدمهایی که از پوست و گوشت تو هستند ناله کنی و صدای گریه های گاه بی گاهت را احدی نشنود یعنی در اوج غربت دستو پا میزنی….!!!!
دلم می گیرد وقتی می بینم او هست …من هم هستم …اما “قسمت” نیست !
آینده ای خواهم ساخت…
شک نکن,
” آینــــده ای ” خواهـــم ساخت که ,
” گذشتــــه ام ” جلویــــش زانـُــــــو بزنــــد …!
قـــرار نیـــســــت مــــن هــــم دلِ کس دیـــگری را بســــوزانم …!
برعـــــکــــس کســــی را که وارد زندگیــــم میشــــود ,
آنـــقـــدر خوشبــخت می کنــــم کـــــه ,
به هـــر روزی که جــای ” او ” نیـستـی
به خودت ” لعنـــت ” بفـــرستـی…!
=کـاش مـیـدانـســـتی جـهــــــــانـم بــــی تـو” الف ” نـــــدارد…
نبــــودن هـــایت آن قــــدر زیــــــاد شــــــــده اند …کـه هـــر رهگــــــذری را شـــبیه تـــو مـی بینــــم !نمــی دانــم غـــــریبه ها ” تــــو ” شده اند …،یـــا تـــو ” غــــریبه ” ؟…
خیره نشسته ام
من خیره نشسته ام …
من خیره نشسته ام به نام تو…
من اینجا آتش گرفته ام
و تو خیره به غبارهای بلند شده از خاکسترم خیره شده ای..
سکوت کرده ای..
با خودت می گویی: خیالی نیست.. می سوزد و می رود و ..
نمی دانی چه دردی دارد این سوختن..
نمی دانی..
و باز هم نمی دانی..
نمی دانی که همه را بیرون کرده ام جز تو.. فقط تو مانده ای..
دیرم شده اما باز چشم به راه تو مانده ام.. چشم به جاده سفید و..
می دانم که نمی شود این دم رفتن دوباره ببینمت..
خسته ام ..
و تو اندازه این خستگی ها را نمیدانی…
غریبه چه کردی؟؟؟
نـفـریـלּ بــِـﮧتــِـِـُو اۓ غــَِـِـِـریـبــﮧ
بــِـﮧتـــُو ڪِـﮧ روزۓ آشنـاتَـریـלּ لَـحـظـِـﮧ هـایـَـمْــ ــ بـوבۓ
سُـکـوتِ פֿـستـﮧ פּَ قلـبِ شـکـَسـتــــﮧ اґَ را ببین بـا مَלּ چـِـﮧکَـرבۓ؟
آیـا تـاواטּِ عـ ـاشـق شدَטּ פּَ عـاشـق بـوבَטּ این اَست؟
اگـر چنین اَست پـَس نفریــלּ بـَر عـِشق
روزگـار تـنـها شُدنَـم را קَ اِنـتظار مـے گــُذرانـَـمْــ ـ
مـنـتظرِ هیــچ دَستے ק هیـ ــچ جـاـےایـטּ دُنیــــا نَبـــاش !اَشک هـایـت را بـا دَست هـا ـܨ خـ ــودت پـــاک کُـטּ ڪِـﮧ هَمــﮧ رَهگـُــــذرند !!!
باورم از بین رفته!!
ماهایی که دیگه نه از اومدن کسی ذوق زده میشیم
نه کسی از کنارمون بره حوصله داریم نازشو بخریم که برگرده..
ماها آدمای بی احساسی نیستیم
ماها بی معرفت و نا مردم نیستیم
یه زمانی یه کسایی وارد زندگیمون شدن
که یه سری بــــاورامون و از بین بـــردن!!
بعضیا کاری باهات میکنن که یادآوری تمام لطف هایی که در حقشون کردی …به شدت از خودت متنفرت میکنن !
عیب نداره
اصلا عیب نداره !!
عیب نداره که تنهایی …
عیب نداره که دیگه زیر بارون بدون اون باید تنها خیس بشی ….
امروز و در جریان فینال جام جهانی، رئیس جمهور کرواسی با هیجان فراوان در طول بازی تیمش را مورد حمایت قرار داد و در پایان و در مراسم اهدای جام نیز با تک تک بازیکنان کرواسی و حریف برخورد بسیار گرم و محترمانه ای داشته و هم از بازیکنان کرواسی دلجویی کرد و هم به فرانسه و رئیس جمهور این کشور امانول ماکرون تبریک گفت.
رفتارهای جالب کیتاروویچ در طول این جام جهانی یکی از سوژه های مورد توجه عکاسان و هواداران فوتبال بود. در ادامه مرور کوتاهی به زندگی این رئیس جمهور زن خواهیم داشت؛
کولیندا کیتاروویچ چند ساله است؟
کولیندا کیتاروویچ در تاریخ 29 آوریل 1968 در رجکا در بخش کروات نشین کشور یوگسلاوی متولد شد. رئیس جمهور 50 ساله کرواسی در دوران تحصیل یک سال در دبیرستان لس آلاموس در نیومکزیکو و در برنامه تبادل دانش آموزان که در آن مقطع احرا می شد حضور پیدا کرد.
در ادامه کولیندا کیتاروویچ در زاگرب، وین، واشنگتن دی سی و هاوارد تحصیل کرده و در نهایت 3 سال قبل مدرک دکترای خود را در کرواسی دریافت کرد. کیتاروویچ مسلط به زبان های کروات، انگلیسی، اسپانیایی و پرتغالی بوده و همچنین قادر به درک زبان ها آلمانی ، فرانسوی و ایتالیایی نیز است.
» همچنین بخوانید : عکس های رئیس جمهور زن کرواسی
کولیندا کیتاروویچ چه زمانی به عنوان رئیس جمهور انتخاب شد؟
کیتاروویچ چهارمین رئیس جمهور کرواسی در فوریه 2015 انتخاب شده تا اولین رئیس جمهور زن تاریخ این کشور گردد. پس از پیوستن به اتحادیه دموکراتیک کرواسی (HDZ) در سال 1993، کیتاروویچ پست های فراوانی از جمله مشاوره وزارت امور خارجه کرواسی را نیز طی این سالها بر عهده داشت. کیتاروویچ پس از تحصیل در واشنگتن، به بالکان بازگشته و به پارلمان آنجا ملحق شد.
پیش از انتخاب شدن به عنوان رییس جمهور، کیتاروویچ به عنوان سفیر کرواسی در ایالات متحده و همچنین به عنوان معاون دبیر کل ناتو مشغول به کار بود و در انتخابات سال 2015 با شکست دادن رئیس جمهور سابق کرواسی یعنی ایوو جوزیپویچ، به عنوان ریاست جمهور جدید این کشور برگزیده شد.
»» همچنین ببینید : عکس های برهنه همسر رئیس جمهور آمریکا دونالد ترامپ که جنجالی شد!
همسر کولیندا کیتاروویچ کیست؟
در سال 1996 با جاکوو کیتاروویچ ازدواج کرده و حالا صاحب 2 فرزند است که دختر او، کاترینای 17 ساله یک اسکیت باز در سطح قهرمانی ملی است و پسر او لوکا در سال 2003 متولد شده است.
البته جاکوو کیتاروویچ در حالی که همسرش در سال 2010 در واشنگتن دی سی خدمت می کرد، از خودروی سفارت برای اهداف شخصی استفاده کرده و درگیر حواشی و رسوایی در آن مقطع گردید. علیرغم ادعای کولیندا کیتاروویچ در مورد فعالیت 24 ساعته، او هزینه استفاده خودرو از سوی همسرش را پرداخت کرد.
وی نه تنها اتهام اذیت زن را رد کرد، بلکه مدعی شد زن جوان به او پیشنهاد برقراری رابطه داده بود. به گزارش پارس ناز، اسفند ماه دو سال قبل زنی با همراه مردی موتورسوار به کلانتری مراجعه کرد.وی مدعی شد از سوی مردی اذیت و اذیت شده است.
این زن گفت: مرد راننده من را بعنوان مسافر سوار کرد و به راه افتاد. من چند جایی کار داشتم و با خودم فکر کردم که ماشین رابهصورت دربستی کرایه کنم که در راه یکدفعه متوجه شدم مرد راننده تغییر مسیر داد و بعد هم من را مورد آزارواذیت قرار داد.
من چندباری سعی کردم فرار کنم اما نتوانستم او حتی پول و کارت بانکی من را گرفت و هرچه پول نقد داشتم هم از من گرفت تا اینکه در فرصت مناسب از ماشین پیاده شدم و از مردم تقاضای کمک کردم که یک موتورسوار کمکم کرد و بعد هم من رابه کلانتری رساند.
این درحالی بود که مرد موتورسوار هم اظهارات زن جوان را تأیید کرد و گفت: من دیدم زنی فریاد می زند و کمک می خواهد مردم دور ماشین پرایدی جمع شده بودند و میخواستند به زن کمک کنند.اما مرد راننده با گفتن اینکه دعوا خانوادگی است،
دخالت نکنید سعی داشت زن رابه داخل ماشین بیندازد. زن فریاد میزد دروغ میگوید من این مرد را نمیشناسم و من هم برای اینکه به موضوع مشکوک بودم، مقاومت کردم و با ترفندی مرد را بیرون کشیدم و زن را نجات دادم و با خودم به کلانتری آوردم. با ردیابیهای انجامشده مأموران متوجه شدند مرد راننده دریک پمپبنزین از کارت بانکی زن جوان استفاده کرده است.
با بهدستآمدن این سرنخ مأموران ماشین مرد جوان را شناسایی و وی را بازداشت کردند. متهم در بازجوییها ابتدا مدعی شد که زن جوان فقط مسافر او بوده و گفتههای زن درست نیست، اما وقتی برای رسیدگی به پروندهاش به دادگاه کیفری عدد یک شعبه چهار آورده شد، ادعای عجیبی را مطرح کرد.
در ابتدای جلسه رسیدگی زن جوان که در دادگاه حاضر شده بود، یک بار دیگر گفتههایش را تکرار کرد و مدعی شد مرد راننده وی را مورد اذیت قرار داده است و خواستار مجازات این مرد شد.او جزئیات را توضیح داد و گفت: من روز سختی داشتم و باید ماشینی رابه صورت دربستی میگرفتم تا کارهایم را انجام دهم.
روز حادثه ابتدا به صورت مسافر عادی سوار ماشین شدم بعد پیشنهاد دادم دربستی من رابه چند جا برساند. او قبول کرد ولی در راه من را مورد اذیت قرار داد و متوجه شدم اصلا قصدش از مسافرکشی همین بوده که من را مورد اذیت قرار دهد. متهم نیز گفت:
زن جوان را بعنوان مسافر سوار کردم. او در راه با من درددل کرد و عکس بچههایش را نشان داد و گفت که میـــخواهد از شوهرش جدا شود. زن جوان به من گفت کسیکه می خواهد از او جدا شود، شوهر سومش است و زندگی بسیار بدی را دراین چند سال تجربه کرده است حتی برایم توضیح داد برای کارهای طلاق باید به محضر و دفترخانه و چند جای دیگر برود و کارهایی انجام دهد.
کارت بانکیاش رابه من داد تا خرید کنم چند جایی ایستادم تا آب و خوراکی بخرم و پمپبنزین هم رفتم که بنزین بزنم و پولش را این زن حساب کرد. او زن درستی نیست یک بار هم به من پیشنهاد داد که با او رابطه داشته باشم.
این زن جوان بود که قصد داشت از من سوءاستفاده کند و میگفت که حال خوبی ندارد. بعد هم برای اینکه از من اخاذی کند وقتی که برای خرید جایی توقف کرده بودم، از ماشین پیاده شد و فریاد زد تا مردم را دور خودش جمع و خواست که از من اخاذی کند.
وقتی من تن به خواسته او ندادم، چنین رفتاری کرد و حالا هم از من شکایت کرده است درحالیکه متهم اصلی خود اوست. این زن وقتی که دید با من به جایی نمیرسد با فریادهایش سعی کرد یک موتورسوار را متوقف کند و از او کمک بگیرد. من سعی کردم به مرد جوان بگویم این زن دروغ میگوید، اما توجه نکرد. این زن برای من پاپوش درست کرده است و من حرفهایش را قبول ندارم.
زن جوان گفتههای متهم را قبول نکرد و وی را دروغگو خواند و گفت که این مرد پولهایم را دزدید و من را مورد اذیت قرار داد و من خواهان اشد مجازات برای او هستم. با پایان گفتههای متهم، هیئت قضات وارد شور شدند و تصمیم گرفتند زن جوان را برای معاینه بیشتر و اعلام نظر دکتر قانونی به سازمان دکتری قانونی معرفی کنند. بعد از اعلام نظر متخصصان، قضات درباره این پرونده تصمیمگیری خواهند کرد.
چندی پیش خانم روانشناسی به پلیس رفت و از خواستگارخود و خانوادهاش شکایت کرد. او گفت: مدتی قبل در اینستاگرام با صفحه فروش لباسهای خارجی مواجه شدم. در حقیقت صاحب صفحه که دخترجوانی بهنام فتانه بود مزون لباس داشت و از ترکیه و چین جنس وارد می کرد.
از لباسها خوشم آمد و شروع به چت در اینستاگرام کردم. مدتی از این آشنایی گذشت و رابطه ما صمیمیتر میشد. زمانی که فتانه متوجه شد من روان شناس هستم ودر کلینیکی مشغول به کارم از من خواست با دختر خواهرش که کمی مشکل روحی داشت صحبت کنم.
دکتر روان شناس
شهناز ادامه داد: همین موضوع باعث شد تا رابطه من و فتانه بیشتر شود و درنهایت او به من پیشنهاد داد تا با برادرش ازدواج کنم. از آنجایی که بنظر میرسید خانواده خوبی باشند به پیشنهادش پاسخ مثبت دادم. بالاخره چند روز قبل فتانه و برادرش همراه خانواده به خواستگاری من آمدند. برای آنها شربت آوردم ودر این هنگام فتانه از من خواست برایش آب بیاورم تا داروهایش را بخورد.
سرقت با آبمیوه مسموم
دکتر روانشناس ادامه داد: من برای آوردن لیوان آب به آشپزخانه رفتم و بعد از چند لحظه برگشتم. وقتی شربتی راکه برای خودم آورده بودم خوردم از هوش رفتم. به هوش که آمدم خودم را دست و پا بسته داخل اتاق پذیرایی یافتم بعد متوجه شدم ۷۰ میلیون تومان پول و چک ۵۰ میلیون تومانی و چند کارت عابر بانکم را از داخل گاوصندوق سرقت کرده بودند. به زحمت دست و پایم را باز کردم و به سرایدارمان زنگ زدم و از او کمک خواستم.
انتقامگیری به خاطر پاسخ منفی
با شکایت دکتر روان شناس تحقیقات آغاز شد. در بررسیهای صورت گرفته فتانه و برادرش شناسایی و از آنها تحقیقات صورت گرفت. فتانه که منکر سرقت بود، گفت: با شهناز در اینستاگرام آشنا شدم و به نظرم دختر خوبی میآمد. بهمین دلیل بعد از مدتی به او پیشنهاد ازدواج با برادرم را دادم. وقتی موضوع رابا برادرم در بین گذاشتم او استقبال کرد و به خواستگاری شهناز رفتیم.
»»» همچنین بخوانید : فیلم رابطه جنسی معلم زن
ماجرای انتقام دکتر روان شناس از خواستگار
پاسخ شهناز به این خواستگاری مثبت بود اما مدتی بعد از این خواستگاری برادرم به سراغم آمد و واقعیتهایی را برملا کرد. شهناز گفته بود هم سن و سال برادرم است اما او ۴۷ سال داشت. یعنی خیلی از برادرم بزرگتر بود از طرفی گفته بود که وضع مالی خوبی دارند اما برادرم متوجه شده بود که خانهای که به خواستگاری رفته بودیم خانه یکی از دوستان شهناز است.
فتانه ادامه داد: او دختر شهرستانی بود که بعد از پیدا کردن کار در تهران به خانه دوستش نقل مکان کرده بودو وضع مالی خانم روان شناس خیلی متوسط بود. نه به خاطر پول بلکه به خاطر دروغهایی که گفته بود برادرم از ازدواج با او صرف نظر کرد. بعد ازآن نیز کلاً با شهناز قطع رابطه کردم و هیچ خبری ندارم تا اینکه امروز پلیس به سراغم آمد. نه من و نه برادرم هیچ دزدیای مرتکب نشدهایم و سناریوی دروغین را خودش طراحی کرده است.
باتوجه به اظهارات فتانه و برادرش بار دیگر تحقیقات از شهناز صورت گرفت و اینبار خانم روانشناس واقعیت را برملا کرد. او گفت: باید از فتانه و برادرش انتقام می گرفتم. زمانی که برادرش از ازدواج با من منصرف شد کینه وی را به دل گرفتم. می خواستم با این شکایت وی را مجبور به ازدواج کنم. با اعترافات این زن پرونده برای تحقیقات بیشتر در اختیار پلیس قرار گرفت.
جوان 24 ساله در حالیکه بیان می کرد، چهار سال از دوران نامزدی ام می گذرد اما به خاطر بدبینی و سوءظن های همسرم هنوز نتوانسته ایم زندگی مشترک خودرا آغاز کنیم به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری پنجتن مشهد گفت:
چهار سال قبل در رشته مهندسی عمران پذیرفته شدم، آرزوهای زیادی را در سر می پروراندم چرا که همواره در دوران تحصیل دانش آموز موفقی بودم. می خواستم دراین رشته به مهندسی متبحر تبدیل شوم و ادامه تحصیل بدهم.
باوجود این هیچ گاه به ازدواج فکر نمیکردم در واقع قصد داشتم بعد از اتمام تحصیلات و پایان خدمت سربازی، ابتدا شغل مناسبی پیدا کنم و بعد عاقلانه برای ازدواجم تصمیم بگیرم. اما فقط به خاطر یک لجبازی احمقانه سرنوشتم به گونه ای دیگر رقم خورد. پسر جوان آهی کشید و ادامه داد: من و پدرم اختلاف سلیقه زیادی با یک دیگر داشتیم و بر سر موضوعات بی اهمیت به مشاجره لفظی می پرداختیم.
آن روز هم جدل بین ما به خاطر ثبت نام برادر کوچک ام آغاز شد. پدرم معتقد بود برادرم باید در مدرسه نزدیک منزلمان تحصیل کند اما من به خاطر محیط نامناسب محله مخالفت میکردم بهمین دلیل بعد از یک مشاجره طولانی از خانه بیرون زدم و به پارک ملت مشهد رفتم تا کمی آرام بگیرم. دراین هنگام بود که دختر نقاش توجهم رابه خودش جلب کرد و نیرویی درونی مرا به سوی آن دختر کشاند.
او منظره زیبایی را نقاشی کرده بود. نفهمیدم عاشق «روشنک» شدم یا به هنر او عشق ورزیدم. خلاصه آشنایی من و روشنک به ارتباط تلفنی کشید و من وی را سنگ صبور خودم یافتم. در مدتی کوتاه، عشقی آتشین در وجودم زبانه کشید تا اینکه ماجرای عشقم رابا خانواده ام در بین گذاشتم اما به محض اینکه پدرم ساز مخالف کوک کرد، من هم علم لجبازی را برافراشتم تا به هر طریق ممکن با روشنک ازدواج کنم.
خلاصه در مجلس خواستگاری قرار بر این شد که من در زمان نامزدی درس و خدمت سربازی را به اتمام برسانم و بعد ازآن زندگی مشترکمان را آغاز کنیم. هنوز چند روز از برگزاری مراسم عقدکنان نگذشته بود که احساس کردم رفتار همسرم با من تغییر کرده است. علت راکه جویا شدم گریه کنان گفت: تو چند بار به خواهرم لبخند زدی! و به او نظر داری! مات و مبهوت فقط نگاهش کردم و از شدت ناراحتی از خانه آنها بیرون آمدم.
اما این آخرین سوءظن او نبود و مدام تصور می کرد من قصد خیانت به وی را دارم. بارها با گوشی دوستانش تماس می گرفت تا مرا امتحان کند. آشنایی خیابانی ما موجب این بدبینی شده بود، به طوریکه کار به درگیری خانواده ها کشید. به ناچار تحصیلات دانشگاهی را رها کردم و بعد از اتمام سربازی در فروشگاه یکی از دوستانم مشغول کار شدم ولی همسرم هنوز مخفیانه با مخاطبان تلفن همراهم تماس میگیرد تا از وفاداری من مطمئن شود.
ودر حادثه بعد: ماجرای یک جنایت خوفناک در مهرآباد؛ همسرکشی با اره
حوالی ساعت ۱۸:۴۵ دیروز دخترجوانی با مرکز فوریت های پلیسی ۱۱۰ تماس گرفته و اعلام کرد که از مادرش اطلاعی ندارد و درحالی که باید در خانه باشد، کسی در خانه را باز نمیکند که بلافاصله ماموران کلانتری ۱۱۹ مهرآباد در محل واقع در خیابان دانشگاه هوایی شمالی حاضر شده و بررسی های خودرا دراین زمینه آغاز کردند. با حضور ماموران کلانتری در محل، دختری که با ۱۱۰ تماس گرفته بود به آنان گفت:
مادرم همیشه این ساعات در خانه است و اگر بخواهد جایی برود حتماً اطلاع میدهد، حدود یک ساعت و نیم پیش با مادرم تماس گرفتم اما تلفن را جواب نداد، با پدرم تماس گرفتم و او هم ابراز بی اطلاعی کرد و گفت که دنبال مادرم بگردم، با دوست و آشنا هم تماس گرفتم اما کسی از او خبر ندارد و به خانه هم که آمدم کسی در را باز نمیکند، اما در خانه از داخل قفل است.
در ادامه ماموران با اخذ مجوزهای لازم اقدام به بازکردن دراین خانه که در طبقه همکف یک ساختمان دو طبقه قرار داشت کرده ودر حالیکه در خانه از داخل با یک روسری هم بسته شده بود ، ماموران وارد خانه شده و مشاهده کردند که پدر ۷۲ ساله خانواده در خانه است.
قتل فجیع همسر با اره
ماموران بلافاصله اقدام به جستوجو در منزل کردند که در حمام ساختمان با پیکر زنی ۵۵ ساله که مادر خانواده بود روبه رو شدند، پیکر این زن در حالیکه روی گردنش آثار بریدگی وجود داشت و مچ دست چپش هم با اره بریده شده بود در کف حمام افتاده و بررسی های بعدی نیز نشان داد که نقاطی ازبدن مقتول با آب جوش سوزانده شده است. به محض رویت این صحنه موضوع به بازپرس ویژه قتل اطلاع داده شد.
هم زمان پیرمرد ۷۲ ساله نیز تحت بازجویی قرار گرفت که این فرد در اعترافات خود به قتل همسرش اقرار کرد. سرهنگ حسن نورآبادی، رییس کلانتری ۱۱۹ مهرآباد با تایید این خبر به ایسنا گفت: شواهد اولیه حاکی ازآن است که اختلافات خانوادگی علت وقوع این جنایت بوده و این مرد پس از درگیری با همسرش در اتاق خواب وی را به حمام کشانده و به قتل رسانده است.
و اما: مزاحمت های زن همسایه کار دستش داد
زن جوان که از مزاحمتهای وقت و بیوقت زن همسایه به تنگ آمده بود نقشه قتل وی را طراحی کرد. شامگاه پنجشنبه 14 تیر مرد میانسالی با پلیس تماس گرفت و از ناپدید شدن همسرش خبر داد. با گزارش این ماجرا بلافاصله مأموران پلیس استان همدان وارد عمل شدند و با حضور در یکی از روستاهای توابع بخش قهاوند به تحقیق دراین رابطه پرداختند.
کارآگاهان در اولین گام به تحقیق از فرزندان زن 55 ساله به نام فرزانه پرداختند. آنها در تحقیقات گفتند: مادرمان حدود ساعت 6 بعد از ظهر از خانه خارج شد و به ما گفت به خانه همسایهمان به نام شهناز میرود. ساعتی از رفتن مادرمان گذشته بود که پدربزرگم به خانه آمد و سراغ مادرم را گرفت. به او گفتیم که خانه شهناز است و از آنجایی که مدت طولانی بود که مادرم به آنجا رفته بود پدربزرگم از ما خواست بهدنبال مادرم برویم.
اما زمانی که به خانه شهناز رفتیم و سراغ مادرم را گرفتیم او گفت مادرم آنجا نیست. چند بار دیگر هم به خانهاش سر زدیم ولی فایده نداشت. من مطمئنم که مادرم به خانه او رفته است، اگر میخواست جای دیگری برود به ما می گفت.با توجه به اظهارات فرزندان زن میانسال، کارآگاهان پلیس همدان به سراغ شهناز رفتند. مأموران که با تناقضگوییهای او رو به رو بودند، با هماهنگیهای قضایی وارد خانه این زن 35 ساله شدند.
در یکی از اتاقها پیکر زن همسایه را در حالی پیدا کردند که با ضربه چاقو به قتل رسیده بود.زن جوان که چارهای جز اعتراف نداشت، گفت: فرزانه مدام به خانه ما میآمد و از من وسایل خانهام را قرض می گرفت و دیگر پس نمیداد. از دست کارهایش خسته شده بودم و نمیدانستم چکار کنم. چند بار به او تذکر دادم اما فایدهای نداشت تا اینکه چندوقت قبل فرزانه به خانه ما آمد و النگوی طلای مرا دزدید.
من که متوجه این ماجرا شدم از او خواستم النگویم را برگرداند، اما او هر بار بهانه میآورد. نمیدانستم چکار کنم اگر شوهرم از این ماجرا با خبر می شد برای من مشکل پیش میآمد. سر همین موضوعات بود که با هم درگیر شدیم و وی را به قتل رساندم. تصمیم داشتم هوا که تاریک شد، پیکر را از خانه خارج کنم که موفق نشدم.رئیس پلیس آگاهی استان همدان گفت:
در تحقیقات صورت گرفته چهار نفر دیگر نیز بازداشت شدهاند اما در ادامه بررسیها دو نفر از آنان آزاد شدند. این زن پس از به قتل رساندن زن همسایه، موضوع رابه برادر شوهرش اطلاع داده و شواهد گویای این بود که آنها منتظر تاریک شدن هوا برای جابهجایی پیکر بودند.سرهنگ رضا زارعی ادامه داد: تحقیقات برای یافتن انگیزه واقعی این جنایت ادامه دارد.
ودر آخر هم: سرقتهای مسلحانه مأموران قلابی
اعضای یک باند که سهشنبه شبها سناریوی آدم ربایی و سرقت مسلحانه از محمولههای بین راهی را اجرا میکردند با ردیابیهای کارآگاهان پلیس آگاهی به دام افتادند. اواخر فروردین مرد جوانی در تماس با پلیس از سرقت شبانه سوپرمارکتی در جنوب پایتخت خبر داد. اوگفت: شاگرد مغازه سوپرمارکت هستم. لحظاتی قبل مرد میانسالی به مغازه آمد و مقداری جنس برداشت اما بجای پول اجناس ناگهان اسلحهای بطرف من گرفت.
تمام پولهای داخل دخل و گوشی تلفن همراهم رابه سرقت برد و سوار موتورسیکلتی شد و به همراه مرد میانسال دیگری فرار کرد. بهدنبال اعلام سرقت مسلحانه از سوپرمارکت، به دستور بازپرس شعبه پنجم دادسرای ویژه سرقت، کارآگاهان اداره یکم پایتخت وارد عمل شده و تحقیقات برای شناسایی دو مرد مسلح آغاز شد.
در حالیکه رسیدگی به این پرونده ادامه داشت، کارآگاهان اداره یکم پلیس آگاهی با پرونده یک سرقت مسلحانه و آدم ربایی مواجه شدند. شاکی که مدعی شد سه مرد مسلح در جاده قم به تهران محمولهاش رابه سرقت برده و خودش را نیز برای چند ساعتی ربوده بودند در تحقیقات گفت: با وانتم از قم لوازم خانگی بار زدم و راهی تهران شدم. در بزرگراه خلیج فارس، نرسیده به واوان سه مرد میانسال که تابلوی ایست در دست داشتند از من خواسته شد کنار بزرگراه توقف کنم.
آنها خودشان را مأمور مبارزه با مواد مخدر معرفی کرده و با نشان دادن حکمی مدعی شدند که بار وانتم را باید نظارت کنند. پس از لحظاتی یکی از آنها سوار وانتم شد و دو نفر دیگر با تهدید اسلحه مرا سوار خودروی زانتیای خود کردند. راننده به راه افتاد و بعد از طی مسافتی جلوی اداره آگاهی ایستادند. یکی از آنها با تلفن همراه صحبت کرد و بعد گفت باید مرا به مرکز دیگری تحویل دهند. دوباره به راه افتادند و درنهایت در میدان زینبیه بزرگراه یاسینی خودروی زانتیا ایستاد.
آنها مرا از ماشین پیاده کردند و خودروی وانتم را نیز در حالیکه بارهایش را دزدیده بودند چند متر جلوتر رها کرده بودند.در بررسیهای صورت گرفته و با توجه به چهره نگاریهایی که توسط شاگرد مغازه و راننده وانت نیسان صورت گرفت، این احتمال مطرح شد که هردو سرقت توسط اعضای یک باند صورت گرفته است.
سرنخی برای دستگیری
اما این پایان سرقتهای اعضای این باند نبود ودر ادامه 4 آدم ربایی و سرقت مسلحانه از رانندههای وانت بار در مسیر قم به تهران به پلیس گزارش شد. در ادامه یکی از شاکیها سرنخ اصلی رابه دست تیم تحقیق داد. او گفت: با اینکه هوا تاریک بودو بخوبی نمیتوانستم ببینم اما موفق شدم تعدادی از عدد پلاک خودروی زانتیا مأموران قلابی را بردارم. مأموران با کمک عددها ودر کنار هم قرار دادن آنها درنهایت موفق به شناسایی صاحب اتومبیل شدند.
دستگیری مأموران قلابی
بررسیها نشان میداد که صاحب خودروی زانتیا مرد 60 سالهای است. پساز دستگیری در تحقیقات صورت گرفته از صاحب خودروی زانتیا او منکر سرقتهای مسلحانه شد. اما در بررسیهای صورت گرفته مشخص شد که او دو پسر دارد. زمانی که تصویر پسرها به شاکیها نشان داده شد، آنها یکی از پسران صاحب زانتیا رابهعنوان یکی از مأموران قلابی شناسایی کردند.
بدینترتیب اولین عضو این باند بهنام بهروز بازداشت شد. با دستگیری اولین عضو این باند دو هم دست دیگر او نیز شناسایی و برای تحقیقات به دادسرای ویژه سرقت منتقل شدند. متهمان زمانی که در مقابل بازپرس ایرد موسی قرار گرفتند به سرقتهای مسلحانه خود اعتراف کردند.
گفتوگو با متهمان
سه مرد میانسال، دوست و همکاربودند آنها مدعی شدند سهشنبه شبها که از محل کارشان به تهران بر میگشتند سناریوی سرقتها را اجرا میکردند. چه شد که تصمیم به سرقت گرفتید؟ما هر سه در یکی از شهرستانهای اطراف تهران کار میکنیم و سهشنبهها به تهران برمی گردیم. اولین بار در بزرگراه قم به تهران در حال برگشت بودیم که یک راننده را شناسایی کردیم.
محموله خوبی داشت و تنها بود بهمین دلیل به فکر سرقت از او افتادیم. اولین سرقت راکه انجام دادیم و موفق هم شدیم تصمیم به سرقتهای دیگر گرفتیم. سوژهها را چطور شناسایی میکردید؟ما در بزرگراه درکنار خودروهایی که پلاک شهرستان داشتند حرکت می کردیم. با دیدن چهره راننده که معلوم بود شهرستانی است و همچنین بار ماشین تصمیم به سرقت می گرفتیم.
چه محمولههایی را سرقت میکردید؟
فقط لوازم خانگی.
سرقتها را چطور انجام میدادید؟
خودمان را مأمور مبارزه با مواد مخدر یا قاچاق معرفی میکردیم و پس از سرقت محموله، صاحبان اتومبیل را در محلی خلوت و دور افتاده رها میکردیم. برای اینکه رانندههای اتومبیل به ما اعتماد کنند آنها را تا نزدیکی اداره آگاهی میبردیم تا مطمئن شوند که ما پلیس هستیم و با سر و صدا از دیگران کمک نخواهند.
با لباس نظامی اینکار را انجام میدادید؟
نه، ولی هم حکم جعلی داشتیم و هم تمام وسایل مانند شوکر، گاز و….
محمولهها را چکار میکردید؟
آنها رابه پارکینگ خانه یکی از همدستانم میبردیم و بعد هم بارها چون نو و آکبند بودند به بازار میبردیم و میفروختیم.
چه مقدار از اینکار گیرت آمد؟
70 میلیون برای سه نفرمان.
محمولهای بود که سرقت نکنید؟
بله. ما فقط لوازم خانگی را سرقت میکردیم. یک ماشین از جنوب به تهران میآمد که جلوی آنرا گرفتیم. راننده برادر عروس خانم بودو جهیزیه وی را به تهران میآورد. کلی التماس کرد و ما که دیدیم راست میگوید دلمان برایش سوخت، اجازه دادیم برود.
مسیح و آرش دو خواننده پاپ و موفق کشورمان می باشند .
آرش عدل پرور زاده 21 مرداد سال 1369 در تهران است. مسیح زاده 20 ازردیبهشت سال 1367 در شهر تهران است.
مسیح و آرش AP دو خواننده ی جوان و مشهور کشورمان متولد تهران هستند که از نوجوانی به خارج از کشور رفته و همانجا تحصیلات در رشته آهنگسازی داشتند و انواع ساز ها و سبک های جدید آواز و خوانندگی را در کنار استادان فرا گرفتند و بعد از چند سال دوباره به ایران بازگشتند. مسیح هم خیلی زود و از سن 16 سالگی وارد عرصه موسقی شد. او به همراه آرش به ترانه سرایی و آهنگسازی مشغول شد. او هم مانند برادرش موسیقی را نزد استادان بزرگ آموخته است.
مسیح و آرش دو خواننده پاپ و موفق کشورمان می باشند
نام کامل مسیح، مسیح عطاریان است. برادرش مازیار عطاریان نوازنده و خواننده است.
مسیح برادر بزرگتر آرش است و به گفته خود آرش نوشتن را از مسیح یاد گرفته است .معروف ترین و پربازدیدترین آهنگ مسیح و آرش ای پی آهنگ شنیدنی بیا بازم نام دارد که یکی از آهنگ های ماندگار این دو خواننده شد.
عکس مسیح خواننده ایرانی
مسیح و آرش عدل پرور از سال 1392 تا به امروز،در زمره برترین صداهای مارکت موسیقی ایران هستند.این دو برادر ترانه سرا،خواننده و آهنگساز خوش ذوق ، از اواسط دهه هشتاد به صورت جدی وارد این عرصه شدند.
برادران عدل پرور فعال در عرصه موسیقی و سبک R&B هستند که تاکنون در فضای مجازی و بدون مجوز قطعاتی را هم منتشر کردهاند. از جمله این آهنگها میتوان به «بیا بازم»، «هنوز همونم»، «خودتو برسون» و «دیوونهوار» اشاره کرد که در سالهای اخیر از شبکه های مختلف و در فیلم های سینمایی هم بارها پخش شدهاند. ریتم و بلوز (rhythm & blues) که به طور مخفف آر_اند_بی (R&B) هم نامیده میشود، گونهای از موسیقی است که در دهههای 1940 و 1950 توسط آمریکاییهای آفریقاییتبار ابداع شد.
»» همچنین بخوانید : بیوگرافی شهاب مظفری
عکس های آرش ای پی
از قطعه ( دیوونه کن ) که در پاییز سال 1395 تحت لیبل شرکت ترانه شرقی به مدیریت محسن رجبپور و با مجوز وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی به بعد تمامی آهنگ های منتشر شده (تو که نیستی پیشم ، چه قشنگ ، آرومه دل و…) دارای مجوز وزارت ارشاد می باشند.
مسیح از طلایه داران جوان سبک های تلفیقی و منفرد موسیقی و از مدرسین به نام این رشتهو متدینی حاذق است که تحصیلات خود را در زمینه آهنگسازی اعم از (تئو ری موسیقی ، هارمونی ، ساز شناسی ، ارکستراسیون) نزد اساتیدی چون جمشید اسماعیل زاده ، محسن الهامیان ، دکتر ایمان فرهودی ، دکتر براشنیکوف به پایان رسانیده وی همچنین به این مقال بسنده نکرد و در زمینه بافت شناسی موسیقی در حوزه شرق و غرب ، تبار شناسی ادبیات موسیقی و نیز اتنوموزیکولوژی ، دست به تحقیقات گسترده ای زده که در این زمینه ها از محضر اساتید ذکر شده ، بهره برده وی را به عنوان (AWIP) ، محقق و مدرس حوزه ادبیات بین الملل و عضو شاعر یاری داده که نتیجه آن همکاری آن دودر چند پروژه بزرگ فرامرزی با گروه های بین المللی به سرپرستی اشتاین مارک برگ و یوهان کریسلاگ هلندی می باشد.
مسیح و ارش ای پی در تکیه محرم
آثار مسیح و ارش ای پی:
بعد از تو
آروم دل
چه قشنگ
تو که نیستی پیشم
غوغا میکنم
دیوونه کن
بیا بازم
ریز پیچید
هنوز همونم
خودتو برسون
به همه بگو
میرمو
نالوطی
تابستان
زدی پر
گلی
تو کی بودی
خالی بود دستم
ماه عسل 97
عکس دوران کودکی (سمت راست آرش سمت چپ مسیح)
مسیح برادر بزرگتر آرش است و به گفته خود آرش نوشتن را از مسیح یاد گرفته است
آهنگ ماه عسل مسیح و ارش ای پی
عکس های اینستاگرامی مسیح و ارش ای پی
بابا به خدا شما حرف میزنین هم ما شمارو نمیفهمیم تورو خدا دیگه این کارو نکنین با ما
*** جوک خنده دار ***
من عمق فاجعه رو جایی فهمیدم که یه ماشین نیرو انتظامی زد بغل، دوتا کله از توش اومد بیرون و خطاب به گربه کنار خیابون گفتن: مجید، مجید
بابام میگه:خجالت بکش
ناپلئون سن تو بود شاگرد اول کلاس بود.
بعد من گفتم:
بابا ناپلئون به سن شما بود امپراطور بود.
هیچی دیگه
الان تو آشغالی سر کوچمون خوابیدم
گربه ها سلام میرسونن
*** جوک خنده دار ***
بوی دود میآید
به گمانم جماعتی پای دنیای مجازی میسوزانند عمر خویش را….
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
نه نه ادامه بدید دسته قابلمه بود
*** جوک خنده دار ***
^v^ ^v^ ^v^ ^v^ ^v^ ^v^ ^v^ ^v^ ^v^ ^v^ ^v^ ^v^ ^v^
^v^ ^v^ ^v^ ^v^ ^v^
.
.
.
.
O/
/|
/.
از شماها ناامید شدم دیگه پست نمیذارم رفتم دنبال کفتر بازی
بیه بیه بیه !!!!
*** جوک خنده دار ***
به دو دلیل نمیتونم به شما اعتماد کنم:
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
1_نمیشناسم چه آدمایی هستین!
2_میشناسم چه آدمایی هستین
*** جوک خنده دار ***
ﺑﻪ دوستم ﻣﯿﮕم ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ ﺑﺎ ﺣﺮﻓﺎﻡ ﺳﺮﺗﻮ ﺩﺭﺩ ﺁﻭﺭﺩﻡ.ﻣﯿﮕﻪ ﻧﻪ بابا ﺍﺧﺘﯿﺎﺭ ﺩﺍﺭﯼ منم حواسم جای دیگه بوداصلا توقع نداشتم این همه همدردی کنه!!
*** جوک خنده دار ***
امروزه کاربران گوشی های هوشمند به دو دسته تقسیم میشوند
1-کسانی که گوشی خود را عمودی نگه میدارند (تلگرامیان)
2-کسانی که گوشی خود را افقی نگه میدارند(کلشیان)
به جان عمم راست میگم
*** جوک خنده دار ***
رفیقم پیام داده میگه میدونی قیمت نبات چقده ؟
گفتم نه ،
گفت قیمت نقل چطور ؟
گفتم نه ،
گفت باید هم ندونی، از قدیم گفتن :خر چه داند قیمت نقل و نبات..
*** جوک خنده دار ***
دیشب خونه رفیقم رفتم خواهرش بدون روسری
با ی تیشرت و شلوارک اومد دم در سلام و احوال پرسی
دستشو آورد جلو منم با کلی خجالت دست دادم
وقتی رفیقم اومد ازش معذرت خواستم و گفتم
داداش شرمنده آبجی شما هم آبجی خودمونه
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
یهو زد تو سرم و گفت یابو داداشم بود من که خواهر ندارم
*** جوک خنده دار ***
پسره پست گذاشته بود که بین آیفون 6 و نوت 4 کدوم رو بگیرم ؟؟؟
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
دختره هم کامنت گذاشته :
هیچکدوم خوب نیستن ، به دردت نمیخورن.
بیا من رو بگییییر، آشپزی هم بلدم ، نون هم میگیرم
آشغالا رو هم دم در میزارم
کنترل تلوزیون هم دست خودت باشه
دیگه چی میخوای ؟
*** جوک بی ادبی ***
توی همه کشورهای دنیا دختر با یه نگاه بهت میفهمونه که عاشقت شده !!!
اما توی ایران دخترا تو خیابون یه جوری نگات می کنن
و با هم پچ پچ می کنن و میخندن که
نمیفهمی خوشگلی , زیپ شلوارت بازه , سوراخ دماغت پره , خشتکت پارست
*** جوک خنده دار ***
یه دوست دختر هم نداریم عاشقش بشیم
قصد ازدواج پیدا کنیم بعد مثل فیلما باباش دسته چک ایناش رو
در بیاره به ما بگه چه قدر برات بنویسم دست از سر دخترم برداری!
بعد ما بگیم عشق رو نمیشه با پول خرید . من به خاطر پول عاشق نشدم !
بعد پدرِ دختره بگه ۱۰۰ ملیون میدم بهت
منم بگم هر چی شما بگین پدر جان ، فقط حامل باشه لطفا
*** جوک خنده دار ***
خانم های عزیز من توصیه میکنم هنگام
دادن امتحان شهر گواهینامه
یه عکس سه در چهار هم از
افسرتون بگیرید و توی داشبورت بزارید !
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
تجربه نشون داده اکثر آقایون تمایل دارن بدونن کدوم خری به شما گواهینامه داده
*** جوک خنده دار ***
ﺳگ دوستم رو ﺑﻐﻞ ﮐﺮﺩﻡ
ﺑﺎﻫﺎﺵ ﻋﮑﺲ ﮔﺮﻓﺘﻢ !
ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ ﻓﯿﺴﺒﻮﮎ !!!
دختره ﺯﯾﺮﺵ ﮐﺎﻣﻨﺖ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ :
ﮐﺪﻭﻣﺶ ﺗﻮﯾﯽ؟؟؟
ﻣﻨﻢ ﻧﻮﺷﺘﻢ :
ﻫﻤﻮﻧﯽ ﮐﻪ ﺗﻮﺭﻭ ﺑﻐﻞ ﮐﺮﺩﻩ ……
آخه بگو مجبووووووری مگه تیکه بندازی
*** جوک خنده دار ***
ﺳﻪ ﺗﺎ زن ﻣﻴﺮﺳﻦ ﺑﻪ ﻳﻪ ﺭﻭﺩﺧﻮﻧﻪ ﺧﺮﻭﺷﺎﻥ و ﺗﺼﻤﻴﻢ ﻣﻴﮕﻴﺮﻥ ﺭﺩ ﺑﺸﻦ
اﻭﻟﻲ ﻣﻴﮕﻪ: ﺧﺪاﻳﺎ ﺑﻪ ﻣﻦ اﻧﻘﺪﺭ ﻗﺪﺭﺕ ﺑﺪﻩ ﻛﻪ ﺑﺘﻮﻧﻢ ﺭﺩ ﺷﻢ
ﺧﺪا ﺑﻬﺶ ﺩﺳﺖ و ﭘﺎﻱ ﺑﻠﻨﺪ و ﻗﻮﻱ ﻣﻴﺪﻩ و زنه ﺭﺩ ﻣﻴﺸﻪ ﻭﻟﻲ ﺩﻭﺑﺎﺭ ﺗﺎ ﻣﺮﺯ ﻏﺮﻕ ﺷﺪﻥ ﻣﻴﺮﻩ
ﺩﻭﻣﻲ ﻣﻴﮕﻪ: ﺧﺪاﻳﺎ ﻗﺪﺭﺗﻮ ﻫﻤﺮاﻩ ﺑﺎ ﻳﻪ ﻗﺎﻳﻖ ﺧﻮﺏ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﺪﻩ ﺗﺎ ﺭﺩ ﺷﻢ
ﺧﺪا ﺩﺭ اﺧﺘﻴﺎﺭﺵ ﻣﻴﺰاﺭﻩ و زن ﺭﺩ ﻣﻴﺸﻪ وﻟﻲ اﻳﻨﻢ ﻳﻪ ﺑﺎﺭ ﺗﺎ ﻣﺮﺯ ﻏﺮﻕ ﺷﺪﻥ ﻣﻴﺮﻩ
ﺳﻮﻣﻲ ﻣﻴﮕﻪ: ﺧﺪاﻳﺎ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻫﻮﺵ ﺯﻳﺎﺩ ﺑﺪﻩ ﺗﺎ ﺭﺩ ﺷﻢ
ﺧﺪا اﻭﻧﻮ ﺗﺒﺪﻳﻞ ﺑﻪ ﻳﻪ مرد ﻣﻴﻜﻨﻪ, ﻃﺮﻑ ﻳﻪ ﻧﮕﺎﻩ ﺑﻪ ﻧﻘﺸﻪ ﻣﻴﻜﻨﻪ ﻣﻴﺮﻩ ﺻﺪ ﻣﺘﺮ ﺑﺎﻻﺗﺮ اﺯ ﭘﻞ ﺭﺩ ﻣﻴﺸﻪ
عاغا پسرا یکی پرچمو بگیره با من دور افتخار بزنه
*** جوک خنده دار ***
دیشب اینترنتم قطع شد تا رفتم تو حال بابام با چوب افتاد به جونمو هی داد میزد دزد دزد…..
یهو مادرم داد زد نزن نزن پسرمونه….
بابام تو چشاش اشک جمع شد گفت تویی پسرم؟ چقد بزرگ شدی
*** جوک خنده دار ***!
ﻓﻼﻧﯽ ؟ ﻣﯿﺪاﻧﯽ ؟ : ﻣﯿﮕﻮﯾﻨﺪ رﺳﻢ زﻧﺪﮔﯽ ﭼﻨﯿﻦ اﺳﺖ . . .
ﻣﯽ آﯾﻨﺪ . . . ﻣﯽ ﻣﺎﻧﻨﺪ . . . ﻋﺎدت ﻣﯽ دﻫﻨﺪ و ﻣﯿﺮوﻧﺪ . . .
و ﺗﻮ در ﺧﻮد ﻣﯽ ﻣﺎﻧﯽ . . . و ﺗﻮ ﺗﻨﻬﺎ ﻣﯽ ﻣﺎﻧﯽ . . .
راﺳﺘﯽ ﻧﮕﻔﺘﯽ ؟ رﺳﻢ ﺗﻮ ﻫﻢ ﭼﯿﻨﯿﻦ اﺳﺖ ؟
ﻣﺜﻞ ﻫﻤﻪ ﻓﻼﻧﯽ ﻫﺎ ؟
*** جوک خنده دار ***
زنگ زدم یه جا برای کار… بهم میگه 15 روز کار ،15 روز استراحت، ماهی 600 تومن!!
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
بهش گفتم نمیشه اون 15 روز رو هم نیام ماهی 300 تومن؟؟؟
هیچی دیگه یکم فحش های جدید ازش یاد گرفتم
*** جوک خنده دار ***
ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺩﺧﺘﺮﻩ ﺯﻧﮓ ﺯﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﺭﺍﺩﯾﻮ ﺁﻭﺍ ﻗﺴﻤﺖ ﺗﺮﺍﻧﻪ ﻫﺎﯼ
ﺩﺭﺧﻮﺍﺳﺘﯽ !
ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺍﻫﻨﮓ ﻣﻮﺭﺩ ﻧﻈﺮﺵ ﺭﻭ ﮔﻔﺖ ، ﺁﺧﺮﺵ ﮔﻔﺖ:
ﻟﻄﻒ ﮐﻨﯿﺪ ﺻﺪﺍﺷﻢ ﺯﯾﺎﺩ ﮐﻨﯿﺪ !!
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
ﻧﺎﻣﻮﺳﻦ ﻭﺍﺳﻪ ﻗﯿﺎﻣﺖ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﺑﺎﺷﯿﺪ
*** جوک خنده دار ***
دیشب ب مامانم میگم یه دختری هست خیلی منو دوست داره چیکار کنم…؟؟؟!
میگه بیخیالش شو…